مقدمه: وقتی نمی‌دانی برای چه چیزی بلند شوی از رختخواب

شاید تو هم این حس را تجربه کرده باشی:
صبح بیدار می‌شوی، موبایل را برمی‌داری، کمی شبکه‌های اجتماعی، کمی فکر به آینده، کمی استرس از درس، کار، سربازی، پول… و یک سؤال تکراری توی سرت می‌چرخد:

اصلاً من برای چی اینجام؟ قرار است توی این زندگی چه‌کار مهمی انجام بدم؟

در فرهنگ ما، مخصوصاً برای پسرها، خیلی زود این پیام را می‌شنویم که:
مرد باید نان‌آور باشد، باید زود پول دربیاوری، باید زود سر و سامان بگیری و… اما کمتر کسی به ما یاد داده چطور بفهمیم مأموریت زندگی‌مان چیست؛ یعنی آن خطِ اصلی که قرار است زندگی‌مان حول آن بچرخد.

در این مقاله، می‌خواهیم با زبانی ساده و کاربردی، و با کمک چند نظریه‌ی مهم مدیریت و روانشناسی، قدم‌به‌قدم به تو کمک کنیم:

  • بفهمی مأموریت زندگی با شغل و رشته فرق دارد
  • با چند تمرین ساده، سرنخ‌های مأموریت خودت را پیدا کنی
  • یک جمله‌ی مأموریت شخصی برای خودت بنویسی
  • و در نهایت، آن را به یک برنامه ۹۰ روزه‌ی عملی تبدیل کنی

این مقاله مخصوصاً برای پسران ایرانی ۱۷ تا ۳۰ ساله نوشته شده؛ اما هرکسی می‌تواند از آن استفاده کند.

مأموریت زندگی چیست و چه فرقی با شغل و آرزو دارد؟

خیلی‌ها وقتی از مأموریت زندگی حرف می‌زنند، سریع آن را با شغل یا آرزو اشتباه می‌گیرند.

  • شغل یعنی کاری که بابتش پول می‌گیری (مثلاً برنامه‌نویس، مکانیک، پزشک، راننده، تولیدکننده محتوا)
  • آرزو یعنی چیزی که دوست داری به آن برسی (مثلاً خانه‌ی فلان‌جا، ماشین فلان، مهاجرت به فلان کشور)
  • اما مأموریت زندگی یعنی نوع اثری که می‌خواهی روی آدم‌ها و دنیا بگذاری؛ مستقل از این‌که امروز چه شغلی داری.

در مدیریت، پیتر دراکر یک سؤال طلایی دارد:

من چه چیزی می‌توانم به این دنیا اضافه کنم؟

این سؤال، همان سؤال مأموریت است؛
نه این‌که من چه چیزی می‌توانم بردارم؟

مثال ساده:

  • شغل: برنامه‌نویس وب
  • آرزو: رسیدن به درآمد دلاری و مهاجرت
  • مأموریت: ساختن ابزارهایی که زندگی و کسب‌و‌کار مردم را ساده‌تر و شفاف‌تر می‌کند

شغل می‌تواند عوض شود، مهارت‌ها تغییر کنند، اما مأموریت، هسته‌ی ثابت‌تر هویت توست.

اگر این موضوع به وضعیت فعلی کسب‌وکار شما نزدیک است،می‌توانیم در یک گفت‌وگوی کوتاه، مسیر درست را شفاف‌تر کنیم.

چرا کشف مأموریت زندگی برای پسران ایرانی حیاتی است؟

یک پسر ایرانی معمولاً با این فشارها روبه‌رو است:

  • فشار خانواده برای انتخاب رشته، شغل، ازدواج
  • فشار اقتصادی برای پول درآوردن هرچه زودتر
  • فشار مقایسه‌ شدن با فامیل، دوست، اینستاگرام و…
  • فشار نقش مردانه: باید قوی باشی، نباید ضعف نشان بدهی، باید بلند شوی و زندگی را جمع کنی

اگر در این وسط مأموریت زندگی‌ات را ندانی، احتمالاً:

  • یا از این شاخه به آن شاخه می‌پری
  • یا فقط دنبال فرار هستی (مهاجرت، تغییر شهر، عوض کردن رشته…)
  • یا یک زندگی خنثی و بی‌انرژی را تحمل می‌کنی

در روانشناسی معناگرا (لوگوتراپیِ ویکتور فرانکل)، گفته می‌شود:

کسی که برای چه‌گونه‌گی زندگی‌اش، یک چرا دارد، می‌تواند هر چطوری را تحمل کند.

یعنی اگر بدانی برای چه داری تلاش می‌کنی، فشارها و سختی‌ها قابل‌تحمل‌تر و قابل‌مدیریت‌تر می‌شوند.

سه باور اشتباه درباره مأموریت زندگی

۱. مأموریت یعنی شغل من

این یکی از بزرگ‌ترین سوءتفاهم‌هاست. در روانشناسی شغلی گفته می‌شود انسان‌ها در طول عمرشان چند بار شغل عوض می‌کنند؛ اما مأموریت چیزی عمیق‌تر و پایدارتر است.

مثال:

  • امروز فروشنده‌ای، فردا کارآفرین می‌شوی، چند سال بعد مدرس می‌شوی؛
    همه‌ی این‌ها می‌تواند زیر یک مأموریت مشترک باشد:
    کمک کنم آدم‌ها انتخاب‌های هوشمندانه‌تری در خرید داشته باشند.

۲. مأموریت باید خیلی بزرگ و در حد نجات دنیا باشد

مدیریت استراتژیک می‌گوید:
هر سازمانی ماموریت دارد، حتی اگر یک شرکت کوچک محلّه‌ای باشد. قرار نیست همه در حد استیو جابز و ایلان ماسک باشند.

مأموریت می‌تواند کاملاً انسانی و کوچک اما عمیق باشد:

  • کمک کنم بچه‌های محله‌مان فوتبال را حرفه‌ای و سالم یاد بگیرند
  • کمک کنم خانواده‌ام زندگی آرام‌تر و با برنامه‌تری داشته باشند

۳. مأموریت را باید یک‌بار برای همیشه کشف کنم

در روانشناسی رشد، هویت یک چیز ثابت و یک‌شبه نیست؛ در طول زمان شکل می‌گیرد و نسخه‌ی مأموریت زندگی هم مرور و اصلاح می‌شود.

پس در این مقاله، هدف این نیست که آخرین نسخه‌ی مأموریت را بسازی؛ هدف این است که از وضعیت مبهم نمی‌دانم به یک جمله‌ی روشن تا حدی می‌دانم برسی که راه را نشان بدهد.

نظریه‌های مدیریت و روانشناسی که به کشف مأموریت کمک می‌کنند

۱. ایکیگای (Ikigai): دلیل زنده‌بودن

ایکیگای یک مفهوم ژاپنی است که می‌گوید هرکس یک دلیل برای صبح بیدار شدن دارد.
این مدل چهار دایره دارد:

  1. چیزهایی که دوست داری
  2. چیزهایی که در آن خوب هستی
  3. چیزهایی که دنیا به آن نیاز دارد
  4. چیزهایی که بابتش می‌توانی پول بگیری

نقطه‌ی تلاقی این چهار دایره، می‌شود ایکـیگای یا همان معنا/مأموریت زندگی.

ما در این مقاله یک نسخه‌ی ساده‌شده‌ی آن را استفاده می‌کنیم:
سه دایره‌ی علاقه × توانایی × نیاز جامعه (کمی جلوتر توضیح می‌دهیم).

۲. نظریه خودتعیین‌گری (Self-Determination Theory)

این نظریه‌ی مشهور روانشناسی (دسی و رایان) می‌گوید انسان برای این‌که احساس رضایت درونی داشته باشد، به سه نیاز اصلی روانی نیاز دارد:

  1. خودمختاری: حس کنی خودت انتخاب می‌کنی، نه این‌که فقط دیگران برایت تصمیم می‌گیرند
  2. شایستگی: حس کنی در کاری توانمند و رو به پیشرفت هستی
  3. ارتباط: حس کنی کار و زندگی‌ات با آدم‌های دیگر در ارتباط و مفید برای آنهاست

وقتی مأموریت زندگی‌ات را پیدا می‌کنی و در همان مسیر حرکت می‌کنی، هر سه نیاز درونت بهتر ارضا می‌شود:

  • خودت مسیر را انتخاب کرده‌ای (خودمختاری)
  • در چیزی که برایت مهم است قوی‌تر می‌شوی (شایستگی)
  • و اثر مثبتی روی دیگران می‌گذاری (ارتباط)

۳. دایره طلایی سایمون سینک (Golden Circle)

در مدیریت، سایمون سینک مدلی دارد به نام دایره طلایی با سه لایه:

  • Why – چرا؟
  • How – چگونه؟
  • What – چه؟

خیلی‌ها زندگی‌شان را از چه؟ شروع می‌کنند:
چه رشته‌ای بخوانم؟ چه کاری بکنم؟ چه شغلی پول بیشتری دارد؟

اما آدم‌ها و سازمان‌های الهام‌بخش از چرا شروع می‌کنند:
چرا این کار را می‌کنم؟ چه تغییری می‌خواهم در دنیا ایجاد کنم؟

مأموریت زندگی تو همان Why تو است.
شغل، رشته، مهارت‌ها و پروژه‌ها، ابزارهایی برای تحقق این چرا هستند.

چهار سؤال طلایی برای کشف سرنخ‌های مأموریت زندگی

حالا از نظریه بیرون بیاییم و برویم سراغ عمل.
چهار سؤال ساده، اما عمیق، می‌تواند به تو کمک کند سرنخ‌های مأموریتت را پیدا کنی.
بهتر است این‌ها را جایی بنویسی (دفتر، موبایل، نوت‌برداری)
و واقعاً چند دقیقه بالای هرکدام فکر کنی.

سؤال ۱: چه کارهایی را حتی وقتی خسته‌ای، باز هم دوست داری انجام بدهی؟

  • بعضی‌ها با وجود خستگی، باز هم دوست دارند با بچه‌ها کار کنند
  • بعضی‌ها به‌شدت از تعمیر، ساخت‌و‌ساز، دست‌به‌آچار بودن لذت می‌برند
  • بعضی‌ها از توضیح‌دادن و آموزش لذت می‌برند
  • بعضی‌ها عاشق تحلیل فوتبال، گیم، تکنولوژی هستند

هر کاری که باعث می‌شود زمان از دستت در برود،
یک نقطه‌ی مهم برای کشف مأموریت است.

سؤال ۲: مردم معمولاً برای چه چیزی از تو کمک می‌خواهند؟

این سؤال کمک می‌کند استعدادهای طبیعی‌ات را ببینی.

  • تو که توی ریاضی خوبی، بیا کمکم کن
  • تو خوب بلد‌ی با آدم‌ها حرف بزنی، بیا با فلانی صحبت کن
  • میای سیستم کامپیوتر/گوشی‌ام را درست کنی؟

فهرست کن که اطرافیان، تو را در چه چیزهایی مرجع می‌دانند؛
این‌ها مواد خام مأموریت تو هستند.

سؤال ۳: کجاها بیشتر عصبانی، ناراحت یا حساس می‌شوی؟

به‌ظاهر عجیب است، اما خیلی وقت‌ها دردِ مأموریت ما همان‌جاست که بیشتر ناراحت می‌شویم.

  • کسی از بی‌عدالتی و حق‌خوری متنفر است
  • یکی از بی‌سوادی مالی مردم حرصش می‌گیرد
  • یکی از ضعف بدنی و تنبلی جوان‌ها ناراحت می‌شود

ببین در چه موضوع‌هایی جوگیر می‌شوی، حرص می‌خوری، بحث می‌کنی؛
این‌ها نشان می‌دهد چه چیزی برایت واقعاً مهم است.

سؤال ۴: اگر هیچ‌کس تو را قضاوت نکند، دوست داری چه‌جور آدمی باشی؟

برای لحظه‌ای فرض کن:

  • نه خانواده، نه فامیل، نه اینستاگرام، نه حرف مردم… هیچ‌کدام مهم نیست
  • تنها سؤالی که مهم است این است:
    من واقعاً دوست دارم چه مدل انسانی باشم؟

شاید بگویی:

  • کارآفرینی که برای چند نفر شغل ساخته
  • مربی‌ای که روی زندگی بچه‌ها اثر گذاشته
  • متخصصی که مشکلات سخت مردم را حل می‌کند
  • یا هنرمندی که حال و هوای آدم‌ها را عوض می‌کند

جواب این سؤال را هم بنویس.
حالا کم‌کم آماده‌ای وارد مدل سه دایره‌ی مأموریت شوی.

مدل سه دایره: علاقه × توانایی × نیاز واقعی

حالا وقت آن است که داده‌هایی که از خودت جمع کردی را کمی مدیریتی ببینی.
سه دایره در نظر بگیر:

  1. چیزهایی که دوست داری (علاقه)
  2. چیزهایی که در آن خوب هستی یا می‌توانی خوب بشوی (توانایی)
  3. چیزهایی که جامعه/بازار واقعاً به آن نیاز دارد (نیاز واقعی)

نقطه‌ی تلاقی این سه دایره،
همان جایی است که مأموریت زندگی‌ات شکل می‌گیرد.

یک مثال واقعی‌-طور

فرض کن پسری به نام مهدی:

  • از جواب‌ها فهمیده که شدیداً به ورزش و فوتبال علاقه دارد
  • دوستانش همیشه او را به‌خاطر قدرت انگیزه‌دادن و جمع کردن بچه‌ها تحسین کرده‌اند
  • از بی‌انگیزگی و افسردگیِ نوجوان‌های محله‌شان بسیار ناراحت می‌شود

نیاز واقعی چیست؟

نوجوان‌هایی که:

  • جای سالمی برای تخلیه انرژی ندارند
  • الگویی برای نظم، مسئولیت‌پذیری و تلاش ندارند

اگر مهدی این سه دایره را کنار هم بگذارد، می‌تواند به این نوع مأموریت برسد:

کمک کنم نوجوان‌های محله‌مان از طریق فوتبال، قوی‌تر، باانضباط‌تر و امیدوارتر زندگی کنند.

شغل‌های احتمالی در این مسیر می‌تواند متفاوت باشد:
مربی فوتبال، مدیر یک آکادمی ورزشی، تولیدکننده محتوای انگیزشی ورزشی و…

اما خط مأموریت، ثابت است.

چطور یک جمله‌ی مأموریت شخصی برای خودت بنویسی؟

حالا وقت مهم‌ترین خروجی کار است.
یک قالب ساده برای نوشتن مأموریت:

من می‌خواهم به [چه کسانی] کمک کنم که [در چه موضوعی] به [چه تغییری] برسند،
با استفاده از [توانایی‌ها یا مسیر اصلی من].

چند نمونه مأموریت شخصی برای الهام گرفتن

من می‌خواهم به جوان‌های سردرگم مثل خودم کمک کنم که مسیر شغلی‌شان را واضح‌تر ببینند. با استفاده از یادگیری و آموزش ساده‌ی مفاهیم کسب‌وکار و توسعه فردی.

من می‌خواهم به نوجوان‌های محله‌مان کمک کنم که بدن و ذهن قوی‌تری بسازند. با استفاده از مربیگری فوتبال و برنامه‌ریزی ورزشی منظم.

من می‌خواهم به کسب‌وکارهای کوچک ایرانی کمک کنم که فروش آنلاین‌شان را افزایش دهند. با استفاده از توانایی‌ام در دیجیتال مارکتینگ و تولید محتوا.

حالا نوبت توست. با استفاده از جواب چهار سؤال و مدل سه دایره، سعی کن یک جمله‌ی مأموریت شخصی برای خودت بنویسی. لازم نیست عالی باشد؛ فقط کافی است واقعی، صادقانه و قابل‌فهم باشد.

تبدیل مأموریت به برنامه ۹۰ روزه: از رؤیا به عمل

اگر مأموریت فقط روی کاغذ بماند، تبدیل می‌شود به یک جمله‌ی انگیزشی که بعد از چند روز فراموش می‌شود. برای همین، لازم است آن را به کارهای مشخص تبدیل کنی.

پل ۹۰ روزه

دو سؤال کلیدی:

  1. برای نزدیک شدن به مأموریت خودم، مهم‌ترین مهارتی که باید در ۹۰ روز آینده تقویت کنم چیست؟
  2. سه اقدام کاملاً مشخص که می‌توانم تا ۹۰ روز آینده انجام بدهم چیست؟

مثال: مأموریت مهدی (مربی نوجوان‌ها از طریق فوتبال)

  1. مهارت اصلی ۹۰ روز آینده:
    • یادگیری اصول مربیگری پایه‌ی فوتبال و ارتباط با نوجوان‌ها
  2. سه اقدام مشخص:
    • ثبت‌نام در یک دوره‌ی آنلاین یا حضوری مربیگری فوتبال
    • شروع تمرین رایگان با ۵–۱۰ نفر از بچه‌های محله، هفته‌ای دو جلسه
    • ضبط و انتشار هفته‌ای یک ویدئوی کوتاه از تمرین‌ها و نکات انگیزشی در شبکه‌های اجتماعی

مثال: مأموریت یک پسر علاقه‌مند به کسب‌وکار دیجیتال

اگر مأموریتت چیزی شبیه این باشد:

کمک کنم کسب‌وکارهای کوچک، فروش آنلاین‌شان را افزایش دهند.

می‌توانی پل ۹۰ روزه‌ات را این‌طور بسازی:

  1. مهارت اصلی:
    • اصول سئو و تولید محتوای دیجیتال
  2. سه اقدام:
    • گذراندن یک دوره‌ی جامع سئو و تمرین عملی روی وبلاگ شخصی
    • همکاری با یک کسب‌وکار کوچک به‌صورت آزمایشی برای بهبود محتوای سایت یا پیج
    • نوشتن و انتشار حداقل ۱۲ مقاله‌ی کاربردی در حوزه‌ی فروش و بازاریابی آنلاین

این‌طور، مأموریت زندگی‌ات از حالت فقط فکر قشنگ
به حالت نقشه‌ی عملی تبدیل می‌شود.

چند نکته پایانی برای پسران ایرانی که می‌خواهند مأموریت‌شان را زندگی کنند

  1. مقایسه را کم کن، مشاهده را زیاد کن. تو در میدان زندگی خودت هستی. به‌جای مقایسه با بقیه، خودت را با نسخه‌ی ۶ ماه پیشت مقایسه کن.
  2. مأموریت با پول تضاد ندارد. بعضی‌ها فکر می‌کنند اگر دنبال مأموریت زندگی بروم، یعنی باید فقیر باشم! درحالی‌که در بسیاری از نظریه‌های مدیریت، پایداری مالی یکی از شرایط تحقق مأموریت است. مأموریت یعنی مسیر درست برای پول درآوردن و اثر گذاشتن را پیدا کنی.
  3. مأموریت را با نقش مردانه‌ات هماهنگ کن، نه مقابلش. در فرهنگ ما، مرد بودن یعنی مسئولیت، تکیه‌گاه بودن و ساختن. اگر مأموریتت را پیدا کنی و در همان مسیر قوی شوی، در نقش مردانه‌ات هم موفق‌تر و عمیق‌تر عمل می‌کنی.
  4. نسخه‌ی مأموریت را هر ۶ ماه مرور و اصلاح کن. تجربه‌های جدید، آدم‌های جدید و آگاهی‌های تازه، ممکن است جزئیات مأموریتت را تغییر دهد؛ اما هسته‌اش کم‌کم شفاف‌تر می‌شود.

جمع‌بندی: از امروز یک جمله و یک قدم

اگر تا این‌جای مقاله همراه بودی، الان وقت عمل است؛ نه فقط خواندن.

  1. چهار سؤال طلایی را برای خودت بنویس و جواب بده.
  2. با کمک مدل سه دایره (علاقه × توانایی × نیاز جامعه)، یک جمله‌ی مأموریت شخصی بنویس.
  3. یک مهارت اصلی و سه اقدام ۹۰ روزه برای نزدیک شدن به مأموریتت تعیین کن.

شاید دنیا یک‌شبه عوض نشود؛ اما وقتی یک پسر ایرانی، فشارها و سردرگمی‌ها را تبدیل به مسیر آگاهانه می‌کند، هم خودش رشد می‌کند، هم خانواده‌اش، هم جامعه‌اش.

اگر دوست داری عمیق‌تر روی مأموریت زندگی‌ات کار کنی، می‌توانی پاسخ چهار سؤال، جمله‌ی مأموریت و پل ۹۰ روزه‌ات را جایی ذخیره و هر چند وقت یک‌بار مرور کنی؛ همین عادت ساده، در بلندمدت تو را به جایی می‌رساند که امروز شاید فقط رؤیایش را می‌بینی.

تمرین ۱: دفترچه مأموریت ۷ روزه

هدف: جمع‌کردن سرنخ‌های واقعی از زندگی روزمره

روش اجرا:

  • یک دفترچه یا نوت در موبایل به اسم «دفترچه مأموریت» درست کن.
  • به‌مدت ۷ روز، هر شب به سه سؤال جواب بده:
    1. امروز کِی بیشتر از همه حال خوبی داشتم؟
    2. امروز کِی حس کردم دارم برای کسی یا جایی مفید می‌شم؟
    3. امروز کِی بشدت حرص خوردم/ناراحت شدم از یک اتفاق؟

نتیجه:
بعد از ۷ روز، جواب‌ها را بخوان.
سه ستون بکش: «لذت»، «فایده»، «حرص».
ببین چه کلمات و موقعیت‌هایی تکرار شده؛
همان‌ها سرنخ‌های اصلی مأموریت تو هستند.

تمرین ۲: مصاحبه ۳ نفره با اطرافیان

هدف: دیدن خودت از زاویه‌ی نگاه دیگران

روش اجرا:
با سه نفر که تو را خوب می‌شناسند (مثلاً یک دوست، یکی از اعضای خانواده، یک معلم/همکار) یک گفت‌وگوی کوتاه داشته باش و این سه سؤال را از آنها بپرس:

  1. به نظرت من در چه کارهایی واقعاً خوبم؟
  2. اگر یک روز بخواهم به بقیه کمک کنم، فکر می‌کنی در چه حوزه‌ای بیشتر به درد می‌خورم؟
  3. وقتی اسم من می‌آید، اولین کلمه یا ویژگی که به ذهنت می‌رسد چیه؟

نتیجه:
جواب‌ها را یادداشت کن و ببین کدام ویژگی‌ها در حرف سه نفر مشترک است؛
این‌ها همان نقاط قوتی هستند که می‌توانی روی آنها مأموریت بسازی.

تمرین ۳: نسخه‌ی اول جمله مأموریت + نسخه‌ی دوم

هدف: ساختن و بهبود جمله‌ی مأموریت شخصی

روش اجرا:

  1. با همان قالب مقاله، یک جمله مأموریت بنویس:

«من می‌خواهم به [چه کسانی] کمک کنم که [در چه موضوعی] به [چه تغییری] برسند،
با استفاده از [توانایی‌ها یا مسیر اصلی من].»

  1. بعد از نوشتن، از خودت سه سؤال بپرس:
    • آیا این جمله خیلی کلی نیست؟ (اگر بله، «چه کسانی» و «چه تغییری» را دقیق‌تر کن)
    • آیا این جمله واقعاً به خودم شبیه است یا شبیه جمله‌های انگیزشی اینستاگرام است؟
    • اگر این جمله را به یک دوست صمیمی نشان بدهم، می‌گوید: «آره، این خودِ تویی» یا نه؟
  2. حالا یک نسخه‌ی دوم بهتر از همان جمله بنویس.

نتیجه:
این تمرین به تو کمک می‌کند از یک جمله‌ی شعاری به یک جمله‌ی واقعی و شخصی برسی.

تمرین ۴: چالش ۹۰ روزه – ۳ کار کوچک ولی جدی

هدف: تبدیل مأموریت به عمل قابل اندازه‌گیری

روش اجرا:

  1. جمله مأموریتت را جلویت بگذار.
  2. یک برگه یا نوت باز کن و این عنوان را بنویس:
    «سه کار جدی برای ۹۰ روز آینده»
  3. سه کار را انتخاب کن که:
    • کوچک باشند (بتوانی شروع‌شان کنی)
    • مشخص باشند (زمان، تعداد، مقدار داشته باشند)
    • به مأموریتت مربوط باشند

مثال:

  • اگر مأموریتت مرتبط با آموزش است:
    • خواندن یک کتاب آموزشی و خلاصه‌نویسی
    • ساختن یک پیج/کانال برای آموزش رایگان
    • تدریس به دو نفر از فامیل یا دوستان به‌صورت منظم
  • اگر مأموریتت در حوزه‌ی ورزش است:
    • گذراندن یک دوره‌ی مربیگری یا دیدن ۲۰ ساعت آموزش آنلاین
    • شروع تمرین با چند نفر از بچه‌های محل
    • ثبت‌کردن پیشرفت آنها و خودت

نتیجه:
۹۰ روز بعد، روی همین سه کار خودت را ارزیابی کن. اگر فقط همین سه کار را واقعاً انجام داده باشی، از خیلی‌ها جلوتر هستی.

تمرین ۵: نامه‌ای به «خودِ ۵ سال بعد»

هدف: شفاف کردن تصویر آینده و چک کردن هماهنگی مأموریت با آن

روش اجرا:

  1. یک نامه بنویس به «خودت در ۵ سال بعد»؛ تاریخ هم بزن.
  2. در این نامه جواب این سؤال‌ها را بده:
    • کجا زندگی می‌کنی و روزت چطور می‌گذرد؟
    • چه نوع کاری انجام می‌دهی و مردم به خاطر چه چیزی سراغت می‌آیند؟
    • دوست داری بقیه درباره‌ات چه جمله‌ای بگویند؟ (مثلاً: «فلانی آدمیه که…»)
  3. حالا جمله‌ی مأموریت فعلی‌ات را کنارش بگذار و ببین:
    • آیا این مأموریت، تو را به آن تصویرِ ۵ سال بعد نزدیک می‌کند یا نه؟
    • اگر نه، کدام بخش مأموریتت باید تغییر کند تا با آینده‌ی مورد علاقه‌ات هماهنگ شود؟

نتیجه:
این تمرین کمک می‌کند مأموریتت فقط به «امروز» محدود نشود و با آینده‌ای که واقعاً دوست داری بسازی، هماهنگ شود.